میگم نمی دونم چرا با اینکه می دونستم بلایی که دوسال پیش سرم آورده بود رو تکرار میکنه، باز هم وقتی اومد سراغم که کار سفارش گرفته به نیرو احتیاج داره بازم رفتم کمکش. میگه نمی دونی چون نمی دونی بیماری!
میگم چه بیماری ای؟!
میگه یه جورایی تو مایه های تاییدطلبی و مهرطلبی و این حرفها.
خیلی خسته بودم، واسه اینکه حرف کش نیاد گفتم اره بیمارم که اجازه میدم آدمها ازم استفاده کنن.
خداحافظی کردم و اومدم بیرون.
دوست نداشتم به حرفش فکر کنم. اما ذهنم ناخداگاه درگیرش شده بود. اینکه خوبی میدم که خوبی دریافت کنم چه نوع بیماریی می تونه باشه؟!
میگم چه بیماری ای؟!
میگه یه جورایی تو مایه های تاییدطلبی و مهرطلبی و این حرفها.
خیلی خسته بودم، واسه اینکه حرف کش نیاد گفتم اره بیمارم که اجازه میدم آدمها ازم استفاده کنن.
خداحافظی کردم و اومدم بیرون.
دوست نداشتم به حرفش فکر کنم. اما ذهنم ناخداگاه درگیرش شده بود. اینکه خوبی میدم که خوبی دریافت کنم چه نوع بیماریی می تونه باشه؟!
شاید باید خوبی کرد تا کوچیک شد